ویرگول



از همه چیت میزنی، از همه اصولت میگذری خودتو تا حد اون میاری پایین بعد بهت میگه من درحد تو نیستم بودن با تو اعتماد به نفسمو کم میکنه و بهت نمیرسم پس میرم چون اگه باشم حالم بده! قشنگه نه؟
همه دلخوشیت بین حال بدش اینه که براش با همه فرق داری بعد میاد مستقیم بهت میگه بعد از اینهمه سال شدی یکی مثل بقیه! همه دلخوشیتو میگیره اون کور سوی امیدتو نابود میکنه و همه چی اوار میشه رو سرت.
میره تنهات میذاره و هروقت دلش تنگ میشه میاد پیام میده صدات میکنه و ناله میکنه از وضع بدش! و اگه بگی رفتی بهت میگه نامرد من نرفتم!
تنهام گذاشتی وقتی که تو بدترین حال ممکن بودم رفتی وقتی تنها بودم یه شهر دوره دور بودم و هیچکسو نداشتم ارامشمو گرفتی وقتی دستامو باز کرده بودم که بغلم کنی، ولم کردی رفتی و من شدم نامرد قصه.
تنهام گذاشتی بی معرفت پشتمو خالی کردی تا حدی که زنگ بزنم به دوستمو گریه کنم رفتی چون خودخواه بودی چون فکر میکردی فقط تویی که حالت بده فقط تویی که ناراحتی فقط تویی که تنهایی.
ولی هیچوقت اصرار نمیکنم برای برگشتت، چون برام همه چی تموم شده، تو با همون حسای قشنگ تو یه شیشه تو قلبم حبس شدی، برگشتنت فقط حسای خوبمو خراب میکنه، فقط حالمو بد میکنه.نیا نذار اون تصویر خوبت خراب شه عزیزم.

یه مسیر پیاده روی تازه ساختن، باید میبودی لعنتی، باید میبودی تا همه شو باهم پیاده بریم، همین موقعا که شبا خنکه و از سمت باغ اکسیژن سرریز میکنه تو مسیر، همین وقتا که هنوز کسی اینجارو پیدا نکرده و خلوته، باید میبودی که راه بریم که بدوییم که حرف بزنیم همه ی راهو. دلم برات تنگه، خیلی تنگ، اونقدر که شبا خوابم نمیبره و میدونم توهم همینطوری، این شاید نفرین من بود.

شبا به این امید میخوابم که خوابتو ببینم، مسخره ست نه؟
تو شبا با فکر کی میخوابی؟
وقتایی که بهم فکر میکنی حس میکنم، تپش قلب میگیرم، نباید اینجوری میشد، نه؟
دلم تنگته رفیق، نیمه راه بودی ولی رفیق بودی، حالا تنهایی تا چند روز دیگه دهنشو باز میکنه و منو می‌بلعه، مطمئنم.

یه شب سرد زمستون وقتی که فکر میکردم همه چی بینمون تموم شده این اهنگو پلی کردمو سرمو تکیه دادم به شیشه اتوبوس، شاید باورت نشه ولی کل شش ساعت راهو گوشش دادم. اگه من بتونم بگذرم از این شب تاریک، فردا صبح میام به دیدن تو. فکر میکردم اون شب تاریک هیچوقت تمومی نداره و هیچوقت دیگه نمیبینمت. همه چی خاکستری. ولی بعد از یه هفته نتونستی طاقت بیاری. تو میای از دور. رفتیم همو دیدیم خندیدیم یادمون رفت چی شده بود یادم رفت چی شده بود. این بهترین لحظه رو زمین برای اخرین روز دنیاست.
نمیدونم ایندفعه چقدر طول بکشه نمیدونم واقعا این اخر راهه یا نه نمیدونم تو فکر تو چیه یا حتی تو فکر خودم، فکرم ساکته مثل همه وقتایی که راه میرفتیم و تو حرف میزدی و من ساکت بودم، ذهنم ساکته اما قلبم میتپه هنوز، میتپه واسه یه بار دیگه راه رفتن تو حاشیه خیابون واسه یه بار دیگه شنیدن شوخیای مسخره ت، واسه اینکه یه بار دیگه با صدای بمت اسممو بگی، واسه اون طرز خاصی که صدام میکردی واسه قدت که انگار تو اسمونا بودی، دلم تنگ شده برای اون خالی که زیر ریشات که هیچوقت دوستشون نداشتم قایم شده بود، وقتی از خیابون رد میشم یادت میفتم یاد تویی که بی احتیاطی تویی که صدبار میخواستم دستتو بگیرم که نری زیر ماشین اما نگرفتم نکردم نگفتم، نمیدونم تو چه حسی داری هیچوقت نفهمیدم حرفات و کارات دقیقا یعنی چی همیشه برام مثل یه راز بودی یه راز سر به مهر، نمیدونم تو چجوری بودی این اخرا ولی من دیگه کم کم داشتم وابسته ت میشدم لعنتی، شاید ترسیدم که رفتم شاید کم آوردم نمیدونم، منی که همیشه بهت میگفتم نترس خودم ترسیدم، من همیشه از شکست ترسیدم حتی وقتی نتیجه کنکورم اونجوری نشد که باید میشد ترسیدم ترسیدمو بازم باختمو خودمو نبخشیدم مثل تو که خودتو نبخشیدی سر خواهرت مثل تو که خودتو نبخشیدی سر دوستات، من دارم همه رو از دست میدم، میفهمی؟ تورو، دوستامو، حسمو، زندگیمو.همه چی خاکستری، هنوز چراغا روشنن. وقتی حساتو بهم میگی دوست دارم بگم منم همین طور اما نمیگم نمیگفتم، هیچوقت فکر نکنم بتونم بگم حتی. من دارم تنها میشم تنها تر از هروقتی اما خودم خواستم خودم کردم، تورو دوستامو حسمو زندگیمو خودم حذف کردم خودم کنار گذاشتم، من خودم خواستم، قبول. اگه من بتونم چشمامو ببندم، فردا صبح میام به دیدن تو. دلم برات تنگ شده اما نمیتونم کنارت باشم، دلم میخواست اخرین بار بغلت کنمو برم اما نمیتونم، نمیتونستم برات کاری کنم پس رفتم نمیتونستی برام کاری کنی پس قبول کردی اما بدون همیشه هروقت تقاطع ستارخانو پیاده میرم یاد تمام قدمایی میفتم که کنار هم برداشتیم. تموم شد.


بعد از ده روز حرف نزدن وقتی تازه از خواب پاشدم و هوا تاریکه وقتی اصلا تو فکرت نیستم یهو اس میدی که ماه رو ببین! تو میدونی حسم به ماه چیه میدونی تو این خوابگاه لعنتی فقط ماه ارومم میکنه میدونی یه نشونه و رمزه بینمون که یه چیز یه شکلو تو یه زمان میتونیم تو اسمون ببینیم میدونی چقدر وقتا بهت گفتم برو ماهو پیدا کن ببینش میدونی چقدر ازش عکس دارم میدونی چقدر وقتا پشت تلفن باهم ساکت شدیم و زل زدیم به ماه تو همه اینارو میدونستی و بهم گفتی ماه رو ببین، ولی نمیدونستی همین سه کلمه چقدر میتونه به همم بریزه، نمیدونستی زندگی یه جایی تو چندصد کیلومتری تو این قراره از نظم خارج شه، با دوست دخترت خوشی میدونم پس دیگه نخواه که منو نگه داری، استاتوس گذاشتم که رفیقام تو روزای سختم نیستن پیشم ولی من تو روزای سختشون بودم، با تو بودم، با تویی که پارسال دقیقا همین موقعا شکست عشقی خورده بودی مثلا و انقدر حالت بد بود که به زور حرف میزدی، حرفاتو گوش دادم برات مرهم بودم ولی تو چی؟ نمیگم نبودی، بودی، ولی کم ولی دور ولی یه جور گنگ.ما ادما خودمون باعث میشیم دورمون خلوت شه، هم تو هم من، دیگه راهی نمونده و باید تموم شه این رابطه مریض، همین حالا که نزدیک یلدا ست همین حالا که کم کم تولدامون نزدیک میشه، قبل اینکه دوباره این چیزا وصلمون کنه به هم باید تموم شه همه چی عزیزم.

برو
تورو
میذارم تو این قلب
میسپارم به این رود
میسپارم به این رود
ببین
ببین
من از عشق تو ساختم
یه زره با کلاه خود
یه زره با کلاه خود

دلم برات تنگ شده لعنتی، بلاکت کردم روزی که شبش یلدا بود چون نمیخواستم یه دقیقه بیشتر ادامه پیدا کنه این حال نامعلوم، داشتیم خرابش میکردیم هردومون، گند زده بودیم به این رابطه که اسمش مثلا دوستی بود
و تو
اخ از تو
اخ از تو عزیزم
حسامو له کردی
ندیدی
دور شدی
خندیدی
گم شدی
الان که من به تو فکر میکنم
تو به سعید و بردیا و دوست دخترت فکر میکنی
به دوستای جدیدت
به دوستای قدیمیت که من دیگه من توشون نیستم
به علی
به امین که کنکور داره و میتونه با من حرف بزنه اما تو نه
به تولدت به کادویی که از دست دادی
به عید به عیدی که روش واسه نمیدونم چی حساب کرده بودی
دلم برات تنگه و تو دلت؟ سنگه
صدا میزد منو قلبی که دوستم داشت که دوستم داشت منو برد با خودش بیرون.
دلم برات تنگه و لعنت به دلتنگی
اما وجودم پر از حس نفرت توام با حس دوست داشتنه
مثل اون دوتا ماهی ماه تولدم که برعکس همن، حسای برعکس، رفتارای برعکس، ادمای برعکس.
گفتی فراموش میکنی همه چیزو برعکس چیزی که من نوشته بودم
گفتی نمیبخشیم برعکس چیزی که من گفته بودم
ما برعکس بودیم تو همه چی ولی اجتماع نقیضین قشنگه، نیست؟ مثل منو تو که کنار هم کل چمرانو پیاده رفتیم شونه به شونه مثل منو تو که ارمو قدم زدیم مثل منو تو که جای کفشامون زیر سیمانای پشت باغ عفیف آباده، همونجایی که اروم اروم ساخته شدنشو دیدیم اروم اروم پاتوقش کردیم، دلم برات تنگه اما دلم نمیخواد دیگه باشی. جایی نیست تو خوابگاه که باهات حرف نزده باشم جایی نیست که با صدات نرفته باشم با هندزفری قرمزی که داد میزد دارم با تو حرف میزنم، تو راهرو اون پله دومیه، تو نمازخونه، تو کتابخونه اون صندلی تهیه رو راهرو زیر پاگرد، اون بالا پشت بوم، تو آشپزخونه که صدام اکو میشد تو حیاط رو برگای پاییزی تو سرمای زمستون تو گرما خشک یزد تو تابی که ته حیاطه و تو شبایی که ماه کامل بود، اخ از ماه اخ از ماه که اینجا نزدیکه به زمین اخ از تو اخ از تو که ماه سیو بودی تو گوشیم اخ از تو که مثل ماه کم و زیاد میشدی دور و نزدیک میشدی و من کل اسمونو باید دنبالت میگشتم اخ از تو عزیزم اخ.

نشستیم شبی که ماه کامل شد دیدیم، یادت افتادم یاد ظهری که باهم رفتیم سینما دیدیمش، وقتی صورتت با صحنه های فیلم روشن و تاریک میشد و حتی تو اوج جدی ترین صحنه ها هم یه چیز خنده دار میگفتی واسه اینکه توجه منو از فیلم به خودت جلب کنی، ظهر بود ولی موقع فیلم دیدن از سرما لرزیدیم تابستون بود ولی انگار توی سالن زمستون زودتر از راه رسیده بود، مثل شب یلدا که ظهرش گرمه شبش زمستون. دلم تنگته ولی نباشی بهتره

میدونی تو این بارون باید میبودی ولی نیستی حالا که نیستی کاش دوستای خوبی داشتم کاش میشد چرتو پرت بگم از تو حرف بزنم و کسی نصیحت نکنه( میدونی الان دوازده و نیم شبه و اس ام اس اومد یه لحظه فکر کردم تویی، احمقانه ست نه؟)، دلم برای خودت نه برای حسایی که باهات تجربه کردم تنگه، حس یه دوست خوب یه شنونده یکی که قبولت داره یکی که از تنهایی درت میاره. میدونی هیچوقت دوست خوب نداشتم تا اینکه توی لعنتی سرو کله ت پیدا شد اما تو نباید میموندی نباید دوستم میشدی نباید ازم یه چیزی میساختی که حالا اذیتم کنه، تا قبل از این مزه دوستو نچشیده بودم اما حالا پر پر میزنم که بازم اونو بچشم، مگه یه دوست دختر خوب چقدر کم یابه؟ چقدر ممکنه مثل تو ولی دخترش وجود نداشته باشه؟ میدونی دلم تنگته ولی نباید باشی چون تو برایم خوب نیستی. تو ذهن تو چیه؟ تو درمورد من با کدوم دوستت حرف میزنی ؟ کدوم دوستت بهت میگه بهتر که رفت؟ کدوم دوستت منو تایید میکنه؟ تو ذهنت از من چیه؟ دلم میخواد واسه تولدت سورپرایزت کنم کاری که تو واسه من انجام دادی اما نمیشه میخوام اما نمیخوام، میفهمی؟ توهم به تولد من فکر میکنی؟ فکرم از سرت افتاده مگه نه؟ خوب شد که بلاکت کردم عزیزم هیچکس اینو نمیفهمه اما بذار بهت بگم چرا اینکارو کردم، بلاکت کردم چون میدونستم توهم منو بلاک میکنی اینجوری دیگه نه پروفتو چک میکنم نه واسه ت پروف میذارم نه استاتوس میذارم تو واتس نه انلاینیتو نگاه میکنم سخته عزیزم ولی میگذره، داره بارون میاد چهلو پنج دقیقه از بامداد گذشته یه ماه از اون سه شنبه گذشته پونزده روز از اون بلاک گذشته و یه هفته از تماست گذشته و یه عمر از تو گذشته گذشتی گذاشتی و رفتی بدون اینکه چیزی بگی دور شدی اروم اروم اروم. پشیمونی؟ این حس دوتامونه. میخوای برگردی عقب؟ منم. منتظری؟ منم. ولی نمیاد اونروز عزیزم نمیاد.درسته ناراحتم درسته دلم تنگته درسته این خیابونارو واسه م مثل شکنجه گاه کردی، ولی نمیاد روزی که برگردم به تو به اون دور باطلی هر دفعه تکرار میشه، راستی توهم پیامارو میخونی؟ اگه نمیخونی یادت هست بهت چی گفتم؟ گفتم این اخرین فرصته من کشش جنگیدن ندارم اگه مثل قبل شیم همه چیو ول میکنم، خوب خودتو نگه داشتی یکی دوماه ولی توانت بیشتر از این نیست عزیزم. توانت بیشتر از این نیست مثل رلات که بیشتر از دوماه طول نمیکشن، حالا برو و همه جا بگو تو بودی که این رابطه رو یه سالو شش ماه نگه داشتی ولی نه، تمام مدت نگه داشتنش رو دوش من بود منی که فاصله گرفتی موندم اومدی جلو موندم خندیدی خندیدم گریه کردی گریه کردم، فکر نکن تو نگهش داشتی این بار رو دوش من بود و گذاشتمش زمین چون دیگه خسته م شده بود از اینهمه شل کن سفت کنت مودی. میدونی خسته شدن چجوریه؟ برای من اینجوریه که مهم نیست چقدر واسه یه چیزی زحمت کشیدم یهو ولش میکنم و میرم میرم حتی اگه بابت تک تک لحظه هاش دستام زخمی شده باشن میرم حتی اگه روحم صد تیکه شده باشه میرم و دیگه پشت سرمم نگاه نمیکنم، مثل این میمونه که یه هندونه رو به هزار زحمت بلند کنی و بعد خسته شی خسته شی هی به خودت بگی خوب میشه عادت میکنم به وزنش ولی اون یه دقیقه اخر یلدا همون یه دقیقه بیشترو دیگه نتونی تحمل کنی و ولش کنی تا بشکنه.
You know I'm the one who put you up there name in sky, does it ever get lonely
Thinking you could live without me
Live without me
Baby I'm the one who put up there
I don't know why.

غمت داره منو با خودش میبره به گذشته بودنت



به مادرم گفتم: «دیگر تمام شد»
گفتم: همیشه پیش از آنکه فکر کنی اتفاق می‌افتد
باید برای رومه تسلیتی بفرستیم

همیشه پیش از آنکه فکر کنی اتفاق می افتد همیشه پیش از انکه فکر کنی اتفاق می افند همیشه پیش از انکه فکر کنی اتفاق میافتد همیسه پیش اط انکه فکر کنی اتفاق میافتد همیشه پیش از آنگههمیشهفکر کنی اتفاق افتاده بود ذیگر تمام شده بود تمام شده بود باید برای خودم تسلیتی بفرستم چرا که غمت مرا خواهد کشت

تو کجایی وقتی اشکمو به خاطر دوست داشتنت درمیارن؟ وقتی میخوان به جای من ازت انتقام بگیرن درحالی که من بخشیدمت و رهات کردم تو کجایی ساعت سه و پونزده دقیقه شب؟ به چی فکر میکنی؟ با کی حرف میزنی؟خوابی؟ بیداری؟ روزات چجوری تموم میشن؟ امتحانات چجوری پاس میشن؟ تو کجایی الان که هم باید به خاطر جدا شدن ازت زجر بکشم هم به خاطر اینکه یه دوست روانی دارم که سر تو اذیتم میکنه؟ تو کجایی که بهت غرشو بزنم تو کجایی که حرفمو گوش کنی بگی چشم هرچی تو بگی تو کجایی که باهات تو تاریکی لای درختای ته خوابگاه حرف بزنم و گریه کنم و از تو و حسم به تو و حس دوستام به تو، به تو پناه بیارم؟ تو کجایی اینوقت شب توکجایی ای یار، ای یگانه ترین یار.

امروز بهت فکر نکردم و این یعنی یه اتفاقایی داره بین اونهمه نورون خاکستری میفته یعنی داری رسوب میکنی تو حافظه بلند مدتم یه جایی اون ته مهای ذهنم که دستم بهت نرسه این یعنی عادتت داره کم کم میفته از سرم و نزدیک چله مونه این یعنی خداحافظ تویی که تمامم بودی.

یه جمله مدام و مدام تو ذهنمه
اونجایی که تو سریال دراکولا لوسی از در میاد تو و عشقش اونو با بدنی سوخته و زیبایی از دست رفته میبینه،لوسی میاد نزدیک و مدام میگه منو ببوس و جک که میدونه لوسی خون اشام شده و به این وضع افتاده پسش میزنه و کنت دراکولا از زندگی 500 ساله ش یه جمله رو به زویی میگه:
عشق هم روزی به پایان میرسه.
و راست میگه راست میگه

میدونی من ساخته شدم که یه سختیایی رو بکشم ساخته شدم که درسای سنگین آناتومی و فیزیولوژی رو یه روزه جمع کنم و چهار پنح ساعت بیشتر نخوابم، ساخته شدم که دور باشم از خانواده ساخته شدم که زنگ بزنم بهشون و چشمام پرو خالی شه و الکی بخندم که یعنی خوبم و همه جی خوبه، میدونی من ساخته شدم که دوری بکشم حتی از دوستام چون س داره میره خارج میدونی من ساخته شدم که دوری بکشم حتی از ادمایی که نمیدونم نسبتشون دقیقا تو زندگیم چیه یعنی تو، دیگه دلم برات زیاد تنگ نمیشه دیگه چهره ت تو ذهنم نیست یادم نمیاد دقیقا چقدر و کجاها رفتیم بیرون ولی صدات و چشمات از تو ذهنم پاک نمیشن مخصوصا چشمات با اون نگاه هایی که حرف میزدن، دوست دارم بدونم از من برای تو و تو ذهن تو چی مونده؟ چی از من بولده برات؟

عزیزم تو فکر میکردی زندگی انقدر طولانی هست که میشه همه چیزو بسازی خودتو عالی کنی و بعد بری سراغ ادمایی که میخوای دستشونو بگیری بگی چشماتونو ببندین و بعد ببریشون رو به روی اون چیزی که از زندگیت ساختی و بگی جی جی جی جینگ اینم زندگی پرفکت من حالا بیاید توش تا باهم زندگی کنیم، ولی دنیا واینمیسته عزیز من دنیا منتظر منو تو نمیمونه که! پس بدو ولی تنها نه، اون ادمارو بیار تو زندگیت و با اونا بدو با اونا ادمه بده، میدونی چرا؟ چون وقتی مشغول درست کردن زندگیتی اوناهم مشغول درست کردن زندگیشونن و اگه همو کمک نکنید از هم دور میشید دور میشید دور تر انگار که زندگیا طولی ساخته نمیشن عرضی ساخته میشن و بینتون میفتن، ممکنه چند سال دیگه که تو مهندس شدی و ماشین گرفتی دیگه اون ادمی که دوستش داری وجود نداشته باشه به پات نمونده باشه یا. یا حتی دیگه دوستت نداشته باشه
عزیزم زندگی کوتاه تر از اون چیزیه که فکر میکنی پس بجنگ ولی تنها نه، دست همه کسایی که عاشقشونی بگیر و بجنگ تا وقتی که همه چیزو "باهم" بسازید

این شعر رو خیلی قبل تر ها خونده بودم خیلی خیلی قبل تر ولی نمیفهمیدمش، این چند روز که رفتم و گشتم و پا گذاشتم به تمام خیابونای باهم بودنمون، فهمیدم مولانا چی میگفت، حبس حبس حبس. چه کلمه به جایی چه کلمه عمیقی چه کلمه درستی. دقیقا تو کافه ملانژ بود که شروع شد و کشیده شد به خیابونا به عفیف اباد و بعد. به جاهایی که نرفتیم به بازار وکیل به قصرالدشت به ارگ حتی به این خونه جدید. انگار نمیتونم از حسش بنویسم، حبس، احساس سنگینی یه شی روی قفسه سینه ت، احساس فرار از کوچه ها و خاطره ها، احساس شبیه بودن تمام ادما به تو، احساس دور زدن و دویدن و باز هراسون به همون نقطه رسیدن، انگار که تو سلولت بدویی بدویی بدویی و باز برسی به همونجا که بودی و بخوای از همونجا از یه حس آشنا فرار کنی

خدایا منکه خبر ندارم چی برام مقدر کردی ولی میدونم حتما بهترین چیزه فقط تو راه اون بهترین چیز کمکم کن، کمکم کن که قوی باشم کمکم کن که ادامه بدم تو اون راهی که تو میخوای، برمیگردم سمتت و میدونم که تو ارامشمی میدونم که تو کمکم میکنی من حست میکنم من حست میکنم.

پارسال همچین موقعی بهم گفتی ولنتاین فقط واسه عاشقا نیست گاهی واسه دوستاییه که ارزششون بیشتر از عشقه، امسال ولنتاین خبری نبود، هیچی، اومدم اون سمت، سمت خونه قدیمی، گشتم گشتم همه جارو، چرا؟ نمیدونم! و برای اولین بار اومدم تو کوچه تون و دم در خونه تون پرده خونه تون باز بود و یه حس قوی ای بهم میگفت خونه ای. نمیدونم چرا اینکارو کردم اما هیجانشو دوست داشتم، دلم برات تنگ شده بود اما کل راهی که پیاده میرفتم با خودم حرفامو تکرار میکردم که اگه دیدمت بگم، که بگم تو منو فروختی به بردیا به سعید و حتی به دوست دختر بردیا، تو منو فروختی به رابطه فیزیکی با ثنا، به دم دست بودن مریم، حتی به پول درسا و شاخ بودن نازنین. فروختی خیلی راحت و دیگه جایی واسه من نبود بین اینهمه آدم.
میدونم یه روز یه جایی میبینمت اونوقت همه این حرفارو تف میکنم تو صورتتو میرم

توهم مثل یه ماه پیش من، درگیری با خودت؟ فکر میکنم برای تو اسون تره که هیچکاری نکنی چون همیشه اونیکه اول تولدشه الگو میشه یه جورایی، میتونستم برت گردونم خیلی راحت اما نخواستم و میدونم توهم با دوروبریایی که داری نمیخوای این کارو بکنی منم منتظر نیستم اما هیجان دارم براش، فکر میکنم جالب باشه این دوهفته ی پیش رو
خدایا؟ مرسی، فقط میتونم همینو بگم، من معجزه تم و معجزه ت میمونم و بهت اثبات میکنم ارزش این معجزه رو دارم :)

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

گروه برق فنی و حرفه ای و کاردانش آموزش و پرورش اشنویه تجهیز آنلاین days-of-new فانوس خیال دانلود بازی قدیمی مبدل حرارتی کلینیک جنسی و سکس درمانی آسمانم